قسمت اول
اتومبیل جاگوار قهوه ای روشن زیر ذرات برفی که چرخ زنان بدست تازیانه باد به اطراف پراکنده میشد بسرعت سربالایی جاده دربند را می پیمود و جوانی که خود اتومبیل را میراند غرق در سکوت بود .
مرد مو فری که موهایی سپید، قدی بلند و چشمانی دقیق و پردرخشش داشت و آثار نجابت بزرگ منشانه ای در سیمایش به چشم می خورد سکوت را شکست و گفت :
- امشب خیلی غمگین هستید من هرگز شما را تا این اندازه اندوهگین ندیده بودم .
:: موضوعات مرتبط:
داستان ,
رمان ,
,
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
:: ادامه مطلب ...